مرحوم صاحب " جواهر " در روزهاى آخر زندگیش ،
دستور داد مجلسى تشکیل شود که همه علماى طراز اول نجف اشرف در آن شرکت کنند ، مجلس مزبور در خدمت صاحب جواهر تشکیل گردید ولى شیخ انصارى در آن حضور نداشت ? صاحب جواهر فرمود : شیخ مرتضى را نیز حاضر کنید ،بس از جستجو و تفحص دیدند ، شیخ در گوشه اى از حرم شریف امیرالمومنین - ع - رو به قبله ایستاده و براى
شفاى صاحب جواهر دعا مى کند و از خداوند مى خواهد تا او از این مرض عافیت یابد ? پس از اتمام دعا ، شیخ
را به آن مجلس هدایت کردند ? صاحب جواهر شیخ را بر بالین خود نشاند و دستش را گرفته بر روى قلب خود نهاد
و گفت : " الان طاب لى الموت " ، اکنون مرگ بر من گواراست ? سپس به حاضرن فرمود : هذا مرجعکم من بعدى
این مرد پس از من مرجع و رهبر شما خواهد بود ? بعد رو به شیخانصارى کرده و گفت : فل من احتیاطک فان
الشریعه سمحد سهله از احتیاطات خود بکاهو بسیار سخت گیر مباش ، زیرا که دین اسلام دینى است سهل و آسان ?
این مجلس پایان یافت ، و طولى نکشید که صاحب جواهر به دیار قدس پر کشید ? و اینکنوبت شیخ مرتضى است که
رهبرى امت را به عهده بگیرد اما او با این که چهار صد تن مجتهد مسلم اعملیتش را تصدیق کردند ، از صدور
فتوا و قبول مرجعیت ، خوددارى ورزید و به سعید العلماء مازندرانى - در گذشته حدود ???? ه ? ق ? - که در
ایران به سر مى برد و شیخ در کربلا با وى همدرس بود ، و در آن هنگام او را بر خود ترجیح مى داده ، نامه
اى بدین مضمون نوشت : هنگامى که شما در کربلا بودید و با هم از محضر شریف العلماء استفاده مى بردیم ،
استفاده و فهم تو بیشتر از من بود ، اینک سزاوار است به نجف آمده و این امر را عهده دار شوى ! سعید
العلماء در جواب نوشت : آرى ، لیکن شما در این مدت در حوزه مشغول به تدریس و مباحثه بوده اید ولى من در
این جا گرفتار امور مردم هستم و شما در این مساله از من سزاوارترید ! شیخ انصارى ، پس از رسیدن جواب
نامه ، به حرم مطهر حضرت على - علیه السلام - مشرف شده و از آن امام بزرگ خواست که وى را در این امر
خطیر کمک نموده و از لغزش مصون بدارد